پیغام مدیر : آسمونــی 21 ساله متولد 15 بهمن اهل جنوب عاشق قدم زدن روی دریا هنگام غروب و راه رفتن زیر باران است . از حسادت دروغ و ریا متنفر است و معتقد است که همیشه باید بخشنده بود و در هر شرایط لبخند نباید فراموش شود همیشه سعی می کند دیگران از او راضی باشند و از رنجاندن دیگران بی زار است و برای همه آرزوی خوشبختی و سعادت در دنیا وآخرت را دارد.
خبرنامه
برای با خبر شدن از بروز شدن وبلاگ در خبرنامه عضو شوید
غنچه خندید ولی باغ به این خنده گریست غنچه آن روز ندانست که این گریه ز چیست ! باغ پر گل شد و هر غنچه به گل شد تبدیل گریه باغ فزون تر شد و چون ابر گریست باغبان آمد و یک یک همه گلها را چید باغ عریان شد و دیدند که از گل خالی است باغ پرسید چه سودی بری از چیدن گل ؟! گفت : پژمردگی اش را نتوانم نگریست من اگر ز روی هر شاخه نچینم گل را چه به گلزار و چه گلدان دگر عمرش فانی است همه محکوم به مرگند چه انسان ، چه گیاه این چنین است همه کاره جهان تا باقی است !!!
گریه ی باغ از آن بود که او میدانست غنچه گر گل بشود هستی او گردد نیست !! رسم تقدیر چنین است و چنین خواهد بود می رود عمر ولی خنده به لب باید زیست
لینک ثابتنظرات شما ()