پيام
+
شعري نگفته ام که بنويسم تا بگويي , واي چه زيباست.../
تنها چند خط گريسته ام ميان دفتري که سالهاست/
لذت خودکاري را به خويش نديده است/:
من نميدانم چرا سهراب گفت:
"چشمها را بايد شست جور ديگر بايد ديد"/
من همه چيز را همانگونه که هست مي بينم /
آيا آن کودکي را که دراز کردست دست/

عكس و بس
89/4/2
آسموني”•.¸فاطمه¸.•”
و يا آ ن گل که ز بي مهري دهر پژمردست/ و يا آن کس که از تنهايي/ به نوشتن ترانه دل بست / جور ديگر ديدنش انصاف هست؟/ وقتي مي بيني که زني با فرياد/ بهر فرزندانش تن به هر کاري داد/ ...وقتي مي بيني که غروب خورشيد / همه جا را گرفته چون باد/ وقتي مي بيني که همه غمگينند با نقاب گشتند شاد/ ..وقتي مي بيني که سکوت در ظلمت با هزار آه و صد ها فرياد/ ناله ها را سر داد/...باز هم ميگوي جور ديگر بايد ديد؟/
آسموني”•.¸فاطمه¸.•”
وقتي خط به خط متن هاي همه نيست جز آه/ ... وقتي مردن همه در شهر سياه/ ... وقتي که بر لب هر پير و جوان هست زندگيم گشت تباه/ ... باز هم ميگويي جور ديگر بايد ديد؟ / با هزار خنده تلخ ميگويم که به اين حرف تو بايد خنديد/ ... شا يد آن روز که سهراب ميگفت:/ "تا شقايق هست زندگي بايد کرد/
خبر از داغ دله نسترن سرخ نداشت/
... شايد آن روز سهراب به قد قامت موج ايمان داشت/
شايد آن روز سهراب...!/