پيام

آسموني”•.¸فاطمه¸.•”
89/1/18

+ دلم را سپردم به بنگاه دنيا/و هي آگهي دادم اينجا و آنجا/و هر روز براي دلم مشتري آمد و رفت/و هي اين و آن سرسري آمد و رفت /ولي هيچ کس وقعا اتاق دلم راتماشانکرد/دلم قفل بود کسي قفل قلب مرا وا نکرد/يکي گفت: چرا اين اتاق پر از دود و آه است/ يکي گفت:چه ديوارهايش سياه است/ يکي گفت:چرا نور اينجا کم است/ و آن ديگري گفت:و انگار هر آجرش فقط ازغم وغصه وماتم است /

آسموني”•.¸فاطمه¸.•” 89/1/20

و رفتند و بعدش/ دلم ماند بي مشتري/ ومن تازه آن وقت گفتم: خدايا تو قلب مرا مي خري؟/و فرداي آن روز آمد و توي قلبم نشست/ و در را به روي همه پشت خود بست/و من روي آن در نوشتم: ببخشيد، ديگر براي شما جا نداريم از اين پس به جز او کسي را نداريم

سلام. خوبي؟‏ نبينم اينجوري باشي !!!

آسموني توديگه چرا آخه تو كه خوبي ؟

شعرت محشر بود. خسته نباشي

سلاااااااام چي شده بابا مگه شعرش چشه :دي ببخشيد، ديگر براي شما جا نداريم از اين پس به جز او(خدا) کسي را نداريم -من از اينش خوشم اومد خب :)

خيلي قشنگ بود!

نظره لطفته گلم

سلام بامدادت بخير آسموني عزيز

سلام اقاي دكتر بامداد شمام بخير خوبين ان شالله

آسموني مجبوري جواب بدي.. آخه الان كجاش بامداد عزيزم!!!

:دي بايد جواب ميدادم ديگه :دي

هر چي از وقتش بگذره ديگه مزه نداره قبول داري..

نه من اين جواب رو ديشب دادم همون موقع كه گفتن -